ببار اي باران مهرباني ها امشب
ببار بر سر مزار دلتنگي ها امشب
تنهايي را ببين جان داده کنج تنگ اتاق
ببار که شايد بياسايم پشت ديوار سنگ اتاق
چشم باز ميکنم ؛ افتاده روي ديوار ها سايه اي
منتظرم که بباري که بتابد نور،بيايد هواي تازه اي
واژه هاي خيس را بنگر که چه آرامند
بر کاغذ ساده و سفيد چه نورها مي رقصانند
دل از چه مي نالد اين شب ها نمي دانم
بارش بر گونه ها را زير آسمان تنهايي خواهانم
سنگ صبور دل من باش تو اين شب هاي تارم
ببار بر دلم که نميدانم از چه چيز من بيقرارم