سفارش تبلیغ
صبا ویژن

Mosafer e Taghdir

آواز عاشقانه ما در گلو شکست

حق با سکوت بود صدا در گلو شکست

  

در آستانه پخش موزیک ویدیو جدید شادمهر عقیلی

شاید هیچ وقت ماجرای آشنایی ام را برای تو نگفته باشم! ماجرایی که فقط برای من

نیست، شبیه فریاد یک نسل است نسلی که مثل خودت همیشه سکوت را بهترین چاره

دید...  نسلی که همیشه زخم خورد اما سیاوش ماند... مرد اما همیشه سهراب بود...

حکومت کرد اما همیشه کاوه بود... عاشق شد همیشه مجنون ماند... همیشه فرهاد

هست و لی نمی گذارد خسرو شیرینش را تصاحب کند...

می خواهم ماجرای نسلی را بگویم که با تو بود ، با تو مسافر شد، بغضش را رها

نکرد، پرواز کرد و میان آتش بازی چشمان خیس تو قدم زد .عادت کرده است شاید

هم تقدیر بی تقصیر نبوده

اما هرگز جای تو کسی را نمی آورد! محال است آغوش آوازت را رها کند محال...

بی تو مشق سکوتش را هیچ کس ورق نزد حتی داستان یاس تورا هیچ کس جز نسل

من باور نکرد. نسل من یک جوان نبود. یک سن و سال نداشت ! شهری بود، دهاتی

بود، اما ساده ساده... یک کشور نبود دنیا هم نبود ، ولی همیشه تمام زندگیش یک

علامت سوال بود... یک علامت سیاه بزرگ که شبهای برهنه اش را تسخیر کرده

است... نمی گویم من، من ماجرای یک نسل را می گویم که با معبودت بغضت را

شناخت با قسمت تو مسافر خسته را باور کرد و با پر پرواز تو همیشه پرواز

کرد حتی وقتی بی بال بود و پروازش پرپر رفت تا نگاه همان ستاره ماندگار، همان

ستاره مشرقی، همانی که اشک تو پیرهنش را تر کرده بود... با تو بودیم هم بغض

با نگاهت همایشه با تو بودیم حتی وقتی که آدمکهای شهر دروغ ستاره شان را فروختند

با تو بودیم با تو ماندیم ما هم مثل تو مجرم بودیم و هستیم جرم ما عشق است عشقی

که محکوم است به دوست داشتن دوست داشتنی که تقاصش نبودن است اما خیالی نیست ،

نبوده و نخواهد بود . به نیمه های ماجرا رسیده ام تو رفتی با پرپروازت دل ما هم آمد

حتی زنجیرهای نگاه این و آن ما را از شوق تو دور نکرد و تو ماندگار شدی جاودانه

ماندی و بر تن آواز حک شدی... تو از قبیله عشق بودی و هستی مثل خود من مثل

خود ما! نسل من عشقش دوروزه و شورش شور جوانی نیست.

بگذار همه بگویند اینها تعصب چیزکی دارند تعصب نیست عشقی است جاودانه تا آخرین

لحظه در دل من و ما می ماند ... می دانم که هرگز نمی توانیم فراموشت کنیم همانطور که

هنوز هم قیصرمان را فراموش نکرده ایم می گویم قیصر چون می دانم مثل تو فریاد من و

ما بود و هنوز هم می ماند می دانم تو هم مثل قیصر آوازی عاشقانه می مانی که اگرچه در

گلو شکسته است اما  می خوانی خوبتر می دانم!

بگذار هر چه می خواهند بگویند عشق ما  کوچه و بازاری نیست از حزب باد هم نیست با

بغض تو زاده شده ایم رشد کرده ایم نوجوان شده ایم جوان شده ایم در میان طوفانها با تو

شکسته ایم قد خم کردیم و دوباره سروقامت ایستاده ایم ...ما از قبیله عشقیم با صدای تو

گریه می کنیم مسافر تقدیر می شویم می مانیم و ما از قبیله عشقیم ...  و این روزها

زمزمه دوباره آمدنت شوری دوباره در دل من و ما رها کرده است ...

تو می خوانی و هوای سکوت را به شهر فریاد تبعید می کنی تو می آیی و بغض های

ترک خورده را رها می کنی تو می آیی و دوباره سکوت را می شکنی تا همه بدانند که

هستی  و می خوانی و بازهم حالم عوض میشه...

    

حالم عوض میشه

شادمهرعقیلی

آهنگ و تنظیم : شادمهرعقیلی

شعر: مونا برزویی

کارگردان : الک کارتیو



منبع: www.mosafertaghdir.mihanblog.com


نوشته شده در چهارشنبه 90/1/24ساعت 12:32 صبح توسط آرش اکبری نظرات ( ) |


Design By : Pichak